اجل مسما


نمی دانم
شاید در خواب
وقتی که از پلی بزرگ
به زندگی
پشت پا می زنم !

شاید زیر آب
لحظه ای که بی اراده
با چشم های گرد و بی تاب
دست و پا می زنم

شاید در زمین فوتبال
وقتی که بعد از چند سال
به توپی گرد
پا می زنم

شاید وقتی که بی خیال
خیال دود می کنم

یا اشک هایم را
با بی قراری
برای او
رود می کنم


یا شاید
وقتی که زیر آوار زلزله ای مهیب
خواب سبز خویش را
تمام می کنم

یا هنگامی که با لبخند
به ساحت زنی زیبا
سلام می کنم

فرقی نمی کند
آن روز
هر طور که پیش بیاید
من تمام می کنم
من شروع می کنم