سلام پدر ؛
منم هیوا . می دانم که مرا به خاطر نمی آوری . حق هم داری . اگر من هم جای تو بودم و این همه فرزند داشتم حساب فرزندهایم از دستم در می رفت و حسابی قاطی می کردم از این که من کجا فرزندی به نام هیوا داشته ام و چرا تا امروز خبری از او نبوده است و حالا پیدایش شده است و برایم نامه می نویسد و ... بگذریم . اما من تو را خوب یادم است . نشان به آن نشان که هنوز آن لوح را فراموش نکرده ام . انگار همین دو روز پیش بود که همه را جمع کردی و آن منشور معروف را روی آن سفال زیبا که همه دوستش داشتیم با دست خط زیبایت نقش کردی و ما قند در دلمان آب می شد از این که بعد از تمام شدنش می توانیم آن را به سردر خانه بیاویزیم و به همسایگان فخر بفروشیم از چنین پدر هنرمندی که می تواند لوحی به این زیبایی خلق کند . و دیگر اینجایش را نخوانده بودیم که منشورت آن قدر ارزشمند و بزرگ است که سردر یک خانه برایش کوچک است . برای همین هم از همه جای دنیا آمدند تا اثر هنری تو را ببینند و ببالند به چنین ذوقی که در دنیا برای نخستین بار آن هم در سرزمینی به نام ایران به بار نشسته است.
خلاصه بگویم . چیزهای با ارزشی که روی آن لوح نوشته بودی آن قدر به درد بخور بود که سالیان سال ٬ بعد از این که تو چشم بر دنیا بستی و ما را در این خانه تنها گذاشتی ٬عده ای پیدا شدند و آن نوشته ها را در دفتر خود وارد کردند و رفتند و از آن ها استفاده کردند و روز به روز وضعشان به تر شد . انگار روی آن لوح زیبا ٬ رمزی نوشته بودی برای سعادت ٬ فرمولی تدوین کرده بودی برای آرامش و راهی زده بودی به سوی خوش بختی ٬ که خود ما از آن غافل بودیم و تنها کارمان شده بود فخر فروختن از این که سفال یادگار پدرمان زیباترین سفال دنیاست . اما دریغ که به زیبایی درونی اش پی نبردیم . یا شاید نخواستند که پی ببریم . اما چه فرقی می کند؟ ما ماندیم و یک لوح زیبا ٬ یک سفال ٬ یک چیز ٬ که از اهالی خانه کم تر کسی منشورش را خواند. و اگر هم خواند به خاطر نسپرد . و اگر هم به خاطر سپرد ٬ زود فراموش کرد . انگار نباید به خاطر سپرده می شد . انگار دست هایی پشت پرده بود که جای کلمات منشور را عوض می کرد . انگار کسی در گوشمان نجوا می کرد که : سفال را ببین ٬ نه فال . ظاهر را ببین ٬ نه باطن . انگار کسی با چراغ قوه چنان نور به چشم خوانندگان می تاباند که از آن منشور چیزی دیده نمی شد . این بود که در خانه کم تر اسمی از منشورت شنیده شد و در خارج از خانه ٬ این یادگار بزرگ ٬ نخستین راهنمای حقوقی مردم شد .
آری کوروش بزرگ ٬ پدر عزیز ! این چنین شد که امروز من نشسته ام و به تو نامه می نویسم . و به حتم باید حدس زده باشی اوضاع مردم این سرزمین بدون منشور را . مردمی که هر روز خبرهای بد می شنوند و هر روز از سعادت و آرامش و خوش بختی شان کم می شود . نمونه اش همین بازداشت « رئیس هیات مدیره انجمن دفاع از حقوق زندانیان » که به جرم « توهین به مقامات » و « تبلیغ علیه نظام » باید یک سالی را در اوین سر کند . حالا چه کسی می خواهد از حقوق زندانیان دفاع کند ؟
می بینی پدر ؟ اوضاع این سرزمین بی منشور خراب است . کاش از مقبره ات بلند می شدی .
پ.ن ۱ : روز ۲۱ مهرماه روز صدور نخستین اعلامیه حقوق بشر از سوی کوروش بزرگ بود . می بخشید که زودتر به آن پرداخته نشد.
پ.ن ۲ : امروز روز عصای سفید بود . فکر می کنم بیش تر از نابیناها ما به آن عصا نیاز داشته باشیم .
پ.ن ۳ : دریای خزر را حلوا حلوا نکنند شانس آورده ایم .
؛ اعتراف می کنم؛ حوب نوشتی دوست بزرگوارم.
سلام به هیوا خانم گل
واقعا مرحبا مطالبت حرف نداشت
راسشو بخوای من میخواستم درمورد دانشگاه کلمبیا بنویسم
ولی دیدم این ملت انقدر ساده لوحند که من فقط خودمو خسته میکنم وبی خیالش شدم
از اینکه سرزدید واین بنده حقیر را شرمنده کردید بسیار سپاس گذارم راستی این ای دی منهhosin1_hosin1348@yahoo.com اگه دوست داشتی میتونی اف بذاری
سلام
اپم ومنتظر حضورسبزت
سلام..خیلی زیبا نشوته بودی..واقعا چی میشد ما ایرانیها به جای اینکه همش به گذشته افتخار کنیم و بگیم ما ال بودیم و بل بودیم به اون کارها عمل کنیم.و یا بهترین استفاده رو ببریم متاسفانه ما فقط اهل حرفیم..من شما رو لینک کردم..اما جمله امریتون رو عمل نکردم.
سلام...ممنون از حضورتون...راستش میخواستم مطلبتون رو بخونم...بعد نظر بذارم...که دلم نیومد...از بس خوب نوشته بودید...از جای خوبی ضربه زدید...ناک اوت شدم...شکست ناپذیر باشید...
در جهان سوم حاکمان
از جیکجیک گنجشکان
و از انتشار رایحهی گلها
و بقبق کبوتران میهراسند
و دریا را - اگر پر حرفی کند-
به زندان میافکنند!
برای حاکمان جهان سوم دشوار است
که با اندیشه آشتی کنند
و قلم را تایید..!
آیا گرگ میتواند با گوسفندان از در آشتی در آید؟؟؟؟
زیبا مینویسی، منون که به من سرزدی
سلام
شرمنده ولی هیوا اسم خانمهاست
البته ریشه کردی داره به همین دلیل من اینطوری نوشتم
اگه اشتباهی شده ببخشید
بنام خدا سلام نوشتتون من برد به سال ۱۳۸۲ به اردوی دانشجویی یادش بخیر تو تخت جمشید چه خبر بود ۷۰۰ نفر یکجا میخواستن ببینن بفهمن راجع به اونجا حرف بزنن یاد اردوی شیراز و بازدید از جاهای تاریخی افتادم...میدونین کشورهای همسایه و رئیس جمهور فقط مقصر نیست ما تک تکمون مقصریم که دارن تمدن۷۰۰۰ سالمون رو یه شبه به تاراج میبرن وقتی این همه موسیقی دان بزرگ داریم بچه های ایرانی جمع میشن فروم و وب و هزار تا برنامه واسه زنای رقاصه عرب میذارن در صورتی که یه خواننده بیخود عرب تو سایتش ایرانی ها رو وحشی میخونه...همین میشه که داره پیش میاد...درد و حرف زیاد و مجال کم...ببخش دلم خیلی پره...
اگه مایل به تبادل لینک بودین خبرم کنین...تو صحرای عشق منتظرم...یاعلی
درود بر شما
وبلاگ قوی و جذابی دارید
از خواندن مطالبش لذت بردم به من هم سر بزنید
خوشحال می شوم
سلام
نمی دونم باید به خودمون ببالیم یا شرمگین این حق ناشناسی و بی عرضه گی و بی لیافتی...!
اینجا ایران ه ........عربستان ه متعفن و متحجر یه کمی اونطرف تره!!!!!!!!! (خیلی ها یادشون رفته)
اشک هایم را به آسمان می سپارم،نگاهم را به خورشید،صدایم را به باد و تن خسته ام را به خاک... تا در رویش سبز دانه ها حلول کنم...
ممنون از حضورتون
سلام
از بابت این همه لطف ممنون ...
در اولین فرصت لینکتون را اضافه می کنم دوست من ..
موفق و پیروز باشید ...
سلام و نه خسته. ممنون از قدم رنجه شما. من نتونستم مثل شما بگم عالی بود همین چون چیزهایی که نوشتی واقعیت های تلخ جامعه هستند و تا بوده و هست حرف حقی که تلخ است...
یاد مرحوم ملاقلی پور افتادم هیوا اسم قشنگی است. خوش باشید و در پناه حق
مرصی ... مرصی از نوشته ات برای کوروش کبیر.
تصمیم دارم یه وبلاگ گروهی برای کوروش کبیر درست کنم ... پایه ای نوشته هایت را بذاری ؟