نیازی به صغری کبری چیدن و حاضر کردن خواننده برای خواندن مطلب نیست . بعضی از مطالب را باید رک گفت . بی مقدمه می روم سر اصل مطلب . روان شناسان معتقدند : « هر گاه در خانواده ای بزرگ ترها کوچک باشند ٬ هیچ گاه در آن خانواده کوچک ترها بزرگ نخواهند شد .» این جمله را گفتم تا نتیجه ای بگیرم . دیروز وقتی در اتوبوس نشسته بودم و از پشت شیشه بیرون را نگاه می کردم ٬ با منظره ـ یا به تر بگویم ـ منظره هایی رو به رو شدم که این روزها زیاد تعجب آور نیست و با باز کردن همین چشم های غیر مسلح هم می شود به راحتی آن ها را دید . آن منظره ها این بود:
مردی میان سال ٬ زحمت خودش را کم کرده بود و در کنار جوی ٬ آن هم رو به خیابان ٬ مشغول ـ گلاب به رویتان ـ ادرار کردن بود . سعی کردم این موضوع را نادیده بگیرم . به خودم گفتم بی چاره لابد همه سعی اش را کرده و وقتی از همه جا نا امید شده این کار را انجام داده است .
اتوبوس کمی جلوتر رفت و من باز مشابه این صحنه را دیدم . مردی میان سال ٬ کنار جوی ٬ آن هم رو به خیابان ! این بار هم به خودم گفتم بی چاره لابد همه سعی اش را کرده و ...
اما تنها چند صد متر جلوتر ٬ این بار پیرمردی کنار دیوار نشسته بود و او هم ادرار می کرد به حال و روز خراب من ٬ که هر چه دیدم ادرار بود و بس ! ترسیدم و چشم هایم را بستم از وحشت این که مبادا تا رسیدن به مقصد ٬ در هر چند صد متر شاهد ادرار مردی در پشت درختی یا کنار جوی آبی یا گوشه دیواری باشم . اینجا بود که بلافاصله به یاد همان جمله معروف روان شناسان ـ که در بالا هم ذکر شد ـ افتادم .
به راستی مگر نه این است که ما ایرانیان ٬ همه اعضای یک خانواده ایم ؟ و مگر این نیست که بزرگ ترهای این خانواده بزرگ ٬ آن قدر کوچکند که هر روز به نحوی روی سر این « گربه جغرافیایی» ادرار می کنند و ککشان هم نمی گزد ؟
می گویی نمونه بیاورم ؟ همین ادرار آخر را برایت نمونه می آورم که زمام دار فرهنگ این آب و خاک روی سر رسانه های منتقد ریخته و انتقادهایشان را « لجن پراکنی» نام نهاده است . با این حساب ٬ ادرار چند مرد میان سال و پیرمرد ٬ وسط خیابان و پشت درخت های شهر ٬ چیزی حساب نمی شود در مقابل ادرارهای مکرر بزرگ ترها روی سر این گربه مظلوم .
آری با این شرایط نباید انتظار بزرگ شدن این پیرمردها و مردهای میان سال شهر را داشت . اصلا بگذار به همه درخت های شهر ادرار کنند !
پ.ن : از این که فضا آلوده شد عذرخواهی می کنم .
وبلاگت بسیارجالب ومفید بود شما هم به ما سربزنید اگر برایتان ممکن میباشد وبلاگهای من را در لینکستان خود قرار دهید تا زیر سایه شما نسیمی به ما بوزد و بازدیدکنندگان شما گوشه چشمی به وبلاگ ما داشته باشند پیروز باشید به امید روزی که وبلاگهای من باعث شادی و امید شما دوست عزیز شود=>
http://www.dvp.mihanblog.com
گنج7دریا
http://www.mamno-13.blogsky.com
ورود 13- ممنوع/شرکت درجایزه800دلاری
سلام....کار به جاهای باریکتر نکشه خوبه....اینا که چیزی نیستن...گربه داره موش میشه...در هیئت گرگ...
آنقدر خانه من تاریکست
و طناب قفسم نزدیکست
که ز هرم نفسم
میله های قفسم
می شکند...
سلام
واقعا نمی دونم چی بگم!
خوب حرفت حقه !
ولی اینکه بالایی ها به قول شما دارن تو مملکت ادرار می کنن.اصلا دلیل نمی شه ما پایینی ها هم واسه خودمون و اطرافیانمون مجوز صادر کنیم!(البته می دونم منظور تو هم این نبود).این جواب بعضی ادمای ابله که شاتباهات بزرگترا رو مجوز اشتباهات خودشون میدونن.نمونش اینه که مال مردم و می خورن و یه آبم روش ...بعدش می گن خوب بقیه هم دارن می خورن!پس همه با هم بخوریم.یا به قول شما همه با هم بشاشیم!
اهل نشانهبازی نیستی؟
شاید دوستی نادیده با(تکرار)بخواهد چیزی به تو بگوید.
درود بر شما دوست عزیز
ممنون که به من سر زدی
پیشنهادکرده بودی که خودم هم مطلب بنویسم
دوست گرامی
همانگونه که مطمئناْ مستحضر هستید در حال حاضر حرف زدن طبعات سختی دارد
به عبارتی آزادی اندیشه و بیان هست ولی آزاد پس از آن نیست
سلام
وبلاگ خوبی دارید و یک مزیت مهم آن این است که از ادبیاتی استفاده می کنید مشابه روش جدل جناح مقابل
قشنگ بود...
پوشک شعور ...
کم شده و
شاشو ها زیاد...
...!
هیوا جان بادرودی گرم......
نوشته ات حقیقت دلچسب است ونشان ازهوش وآگاهی سرشارشما می نماید.......
ساده وراحت وروان می نویسی ومشخص است که مانند من دلشوره دیار راداری
از آشنایی باشما خرسندم وشما رادوست خود می پندارم
برایت آرزوی تندرستی وموفقیت روزافزون و خلاقیت دوچندان می نمایم........ ارادتمند شما سپهرمینو
سلام.هیوا جان..چه بگم؟خودت همه چیو میگی دیگه....راستی ممنونم که نوشتم رو خوندی..
واقعا تکان دهنده است
نمی دونم شما تو کدوم شهر یه همچین صحنه هایی را دیدین
اما من هم یه بار تو کرمانشاه همچین چیزی را دیدم و حسابی عصبانی شدم
راستی بیشتر سر بزنین